دوستـــــــــــــــــان قـدیـمــــــی
هل تريد التفاعل مع هذه المساهمة؟ كل ما عليك هو إنشاء حساب جديد ببضع خطوات أو تسجيل الدخول للمتابعة.
دوستـــــــــــــــــان قـدیـمــــــی

خاطره ها ، داستان ها ، شعرها و دل نوشته ها و...
 
الرئيسيةالرئيسية  أحدث الصورأحدث الصور  جستجوجستجو  ثبت نامثبت نام  ورودورود  
ورود
نام كاربر:
كلمه رمز:
ورود اتوماتيك در بازديدهاي بعدي: 
:: كلمه رمز خود را فراموش كرده ايد؟
المواضيع الأخيرة
» با آخر اسم من اسم بنویس !!
عشق واقعی Emptyالإثنين أكتوبر 04, 2010 4:49 pm من طرف هستی

» چگونه در ياهو مسنجر با هك مقابله كنيم؟
عشق واقعی Emptyالسبت أكتوبر 02, 2010 10:52 am من طرف دختر خورشید

» با شروع کار این آموزش موافقید؟
عشق واقعی Emptyالسبت أكتوبر 02, 2010 10:49 am من طرف دختر خورشید

» در این دنیا
عشق واقعی Emptyالسبت أكتوبر 02, 2010 10:45 am من طرف دختر خورشید

» شب شعر دوستان قدیمی
عشق واقعی Emptyالخميس سبتمبر 30, 2010 11:10 am من طرف هستی

» Ƹ̵̡Ӝ̵̨̄Ʒ♥♥ جواب قبلی رو بده از بعدی سوال کن♥♥Ƹ̵̡Ӝ̵̨̄Ʒ
عشق واقعی Emptyالخميس سبتمبر 30, 2010 11:05 am من طرف هستی

» Ƹ̵̡Ӝ̵̨̄Ʒ♥♥ نسبت به قبلی چه حسی داری؟ ♥♥Ƹ̵̡Ӝ̵̨̄Ʒ
عشق واقعی Emptyالخميس سبتمبر 30, 2010 6:49 am من طرف MAHMOOD

» چه کار می کنی؟؟؟؟؟؟؟؟؟
عشق واقعی Emptyالخميس سبتمبر 30, 2010 6:36 am من طرف MAHMOOD

» داستان بنویس ... آیندتو بساز
عشق واقعی Emptyالخميس سبتمبر 30, 2010 6:32 am من طرف MAHMOOD

مارس 2024
الإثنينالثلاثاءالأربعاءالخميسالجمعةالسبتالأحد
    123
45678910
11121314151617
18192021222324
25262728293031
اليوميةاليومية
كساني كه Online هستند
در مجموع 1 كاربر Online ميباشد :: 0 كاربر ثبت نام شده، 0 كاربر مخفي و 1 مهمان :: 1 روبوت الفهرسة في محركات البحث

هيچ كدام

بيشترين آمار حضور كاربران در سايت برابر 20 و در تاريخ الإثنين يونيو 08, 2020 5:47 am بوده است.
جستجو
 
 

نتائج البحث
 
Rechercher بحث متقدم

 

 عشق واقعی

اذهب الى الأسفل 
نويسندهپيام
erf@n

erf@n


تعداد پستها : 19
تاریخ عضویت : 2009-11-13

عشق واقعی Empty
پستعنوان: عشق واقعی   عشق واقعی Emptyالجمعة نوفمبر 13, 2009 7:00 pm

سر کلاس درس معلم پرسید: هی بچه ها چه کسی میدونه عشق یعنی چی؟

هیچکس جوابی نداد همه ی کلاس به یکباره ساکت شد همه به هم دیگه نگاه میکردن.

ناگهان عسل یکی از بچه های کلاس اروم سرشو انداخت پایین در حالی که اشک تو

چشاش جمع شده بود....

عسل سه روز بود با کسی حرف نزده بود بغل دستیش نیوشا موضوع رو ازش پرسید.

بغض عسل ترکید و شروع کرد به گریه کردن . معلم اون دید و گفت:

عسل جان تو جواب بده دخترم عشق چیه ؟

عسل با چشمای قرمز و پف کرده و با صدای گرفته گفت: عشق؟

دوباره یه نیشخند زد و گفت: عشق....ببینم خانم معلم شما تا بحال کسی رو دیدی که بهت بگه

عشق چیه؟

معلم مکث کرد و جواب داد:خب نه ولی الان دارم از تو می پرسم.

عسل گفت:بچه ها بذارید یه داستانی رو از عشق براتون تعریف کنم تا معنی عشق رو خوب

درک کنید نه معنی شفاهیشو حفظ کنید.

و ادامه داد : من شخصی رو دوست داشتم و دارم از وقتی که عاشقش شدم با خودم عهد بستم

که تا وقتی که نفهمیدم از من متنفره به جز اون شخص دیگه ای رو توی دلم راه ندم . برای

یه دختر بچه خیلی سخته که به یه چنین عهدی عمل کنه . گریه های شبانه به دور از چشم بقیه

به طوری که بالشم خیس میشد اما دوسش داشتم بیشتر از هر چیزی و هر کسی حاضر بودم

هر کاری بزایش بکنم هر کاری.....

من تا مدتی پیش نمی دونستم که اونم منو دوست داره ولی یه مد ت پیش فهمیدم اون حتی قبل از

اینکه من عاشقش باشم عاشقم بوده... چه روزای قشنگی بود اس ام اس بازی های شبانه

صحبت های یواشکی ما با هم خیلی خوب بودیم عاشق هم دیگه بودیم از ته قلب هم دیگه رو

دوست داشتیم وهر کاری برای هم میکردیم من چن بار دستشو گرفتم یعنی اون دست من گرفت

خیلی گرم بودن عشق یعنی توی سردترین هوا با گرمی وجود یکی گرم بشی عشق یعنی حاضر باشی

همه چیزتو به خاطرش از دست بدی عشق یعنی از هر چیزو هر کسی به خاطرش بگذری اون

زمان خانواده های ما زیاد باهم خوب نبودن اما عشق من بهم میگفت که دیگه طاقت ندارم و موضوع

رو به پدرم گفت . پدرم از این موضوع خیلی ناراحت شد و فکر نمی کرد توی این مدت بین ما

یه چنین احساسی پدید بیاد ولی اومده بود . پدرم میخواست عشق منو بزنه ولی من طاقت نداشتم

نمی تونستم ببینم پدرم عشق منو بزنه رفتم جلوی دست پرم و گفتم :پدر منو بزن اونو ول کن

خواهش میکنم بذار بره بعد بهش اشاره کردم برو اون گفت عسل من نمی تونم بذارم که بجای

من تو رو بزنه من با دستم اونو به یه طرف هل دادم و گفتم به خاطر من برو.....

اون رفت و پدرم منو به رگبار کتک بست عشق یعنی حاضر باشی هر سختی رو به خاطر

راحتیش تحمل کنی.بعد اون روز عشق من رفت ما بهم قول داده بودیم که کسی رو تو زندگیمون

راه ندیم اون رفت از اون روز به بعد کسی ازش خبری نداشت اون فقط یه نامه برام فرستاد

که توش نوشته شده بود:

عسل عزیزم من همیشه تو رو دوست داشتم و دارم من تا اخرین ثانیه ی عمرم به عهدم وفا میکنم

و منتظرت می مونم شاید ما تو این دنیا به هم نرسیم ولی بون عاشقا تو اون دنیا به هم میرسن

پس من زودتر میرم اونجا منتظرت می مونم خدانگهدار گلکم مواظب خودت باش

دوستدار تو......

عسل که صورتش از اشک خیس بود نگاهی به معلم کرد و گفت :خب خانم معلم گمان میکنم

جوابم واضح بود. معلم هم که به شدت گریه میکرد گفت: اره دخترم میتونی بشینی.

عسل به بچه ها نگاه کرد همه داشتند گریه میکردند ناگهان در باز شد و ناظم داخل کلاس شد

و گفت:پدرو مادر عسل اومدن دنبال عسل برای ختم مراسم یکی از بستگان .

عسل بلند شد و گفت :چه کسی؟

ناظم جواب داد: نمی دونم یه پسر جوان.

دستهای عسل شروع کر به لرزیدن .پاهاش ذیگه توان ایستادن نداشت ناگهان روی زمین افتاد و

بلند نشد ....

اره عسل قصه ی ما رفته بود رفته بود پیش عشقش و من مطمئنم اون و تا توی اون دنیا به هم

رسیدن.....

عسل همیشه این شعر را تکرار میکرد

خواهی که جهان در کف اقبال تو باشد خواهان کسی باش که خواهان تو باشد

خواهی که جهان در کف اقبال تو باشد اغاز کسی باش که پایان تو باشد

بازگشت به بالاي صفحه اذهب الى الأسفل
http://www.shzboy.blogfa.com
 
عشق واقعی
بازگشت به بالاي صفحه 
صفحه 1 از 1

صلاحيات هذا المنتدى:شما نمي توانيد در اين بخش به موضوعها پاسخ دهيد
دوستـــــــــــــــــان قـدیـمــــــی :: انجمن داستان :: داستان های عاشقانه-
پرش به: