دختر خورشید Admin
تعداد پستها : 26 تاریخ عضویت : 2009-11-03 سن : 36
| عنوان: فکر اشفته الثلاثاء نوفمبر 03, 2009 4:01 pm | |
| دو راهب در خیابان گل آلودی در شهر قدم می زدند که به دختری با جامه ی ابریشمین بر
خوردند او به خاطر گل و لای می ترسید از خیابان بگذرد اولی گفت: بیا دختر و او رابغل کرد و
از خیابان گذراند. دو راهب تا شب سخن نگفتند سرانجام در دیر دومی نتوانستبی تفاوت
بماند و گفت: راهبان نمی بایست به دختران نزدیک شوند خاصه به دخترانزیبایی چون او چرا
چنین کردی؟ اولی گفت: دوست عزیز من آن دختر را همانجا در شهر رهاکردم این تویی که او
را با خود تا اینجا آوردی!!!!!
| |
|