دوستـــــــــــــــــان قـدیـمــــــی
هل تريد التفاعل مع هذه المساهمة؟ كل ما عليك هو إنشاء حساب جديد ببضع خطوات أو تسجيل الدخول للمتابعة.
دوستـــــــــــــــــان قـدیـمــــــی

خاطره ها ، داستان ها ، شعرها و دل نوشته ها و...
 
الرئيسيةالرئيسية  أحدث الصورأحدث الصور  جستجوجستجو  ثبت نامثبت نام  ورودورود  
ورود
نام كاربر:
كلمه رمز:
ورود اتوماتيك در بازديدهاي بعدي: 
:: كلمه رمز خود را فراموش كرده ايد؟
المواضيع الأخيرة
» با آخر اسم من اسم بنویس !!
مادرهای من Emptyالإثنين أكتوبر 04, 2010 4:49 pm من طرف هستی

» چگونه در ياهو مسنجر با هك مقابله كنيم؟
مادرهای من Emptyالسبت أكتوبر 02, 2010 10:52 am من طرف دختر خورشید

» با شروع کار این آموزش موافقید؟
مادرهای من Emptyالسبت أكتوبر 02, 2010 10:49 am من طرف دختر خورشید

» در این دنیا
مادرهای من Emptyالسبت أكتوبر 02, 2010 10:45 am من طرف دختر خورشید

» شب شعر دوستان قدیمی
مادرهای من Emptyالخميس سبتمبر 30, 2010 11:10 am من طرف هستی

» Ƹ̵̡Ӝ̵̨̄Ʒ♥♥ جواب قبلی رو بده از بعدی سوال کن♥♥Ƹ̵̡Ӝ̵̨̄Ʒ
مادرهای من Emptyالخميس سبتمبر 30, 2010 11:05 am من طرف هستی

» Ƹ̵̡Ӝ̵̨̄Ʒ♥♥ نسبت به قبلی چه حسی داری؟ ♥♥Ƹ̵̡Ӝ̵̨̄Ʒ
مادرهای من Emptyالخميس سبتمبر 30, 2010 6:49 am من طرف MAHMOOD

» چه کار می کنی؟؟؟؟؟؟؟؟؟
مادرهای من Emptyالخميس سبتمبر 30, 2010 6:36 am من طرف MAHMOOD

» داستان بنویس ... آیندتو بساز
مادرهای من Emptyالخميس سبتمبر 30, 2010 6:32 am من طرف MAHMOOD

أبريل 2024
الإثنينالثلاثاءالأربعاءالخميسالجمعةالسبتالأحد
1234567
891011121314
15161718192021
22232425262728
2930     
اليوميةاليومية
كساني كه Online هستند
در مجموع 1 كاربر Online ميباشد :: 0 كاربر ثبت نام شده، 0 كاربر مخفي و 1 مهمان

هيچ كدام

بيشترين آمار حضور كاربران در سايت برابر 20 و در تاريخ الإثنين يونيو 08, 2020 5:47 am بوده است.
جستجو
 
 

نتائج البحث
 
Rechercher بحث متقدم

 

 مادرهای من

اذهب الى الأسفل 
2 مشترك
نويسندهپيام
دختر خورشید
Admin
Admin
دختر خورشید


تعداد پستها : 26
تاریخ عضویت : 2009-11-03
سن : 36

مادرهای من Empty
پستعنوان: مادرهای من   مادرهای من Emptyالثلاثاء نوفمبر 03, 2009 4:04 pm


مترجم: الیکا یزدان فر


یکی بود یکی نبود.یه خانم شتر مرغ بود. مدتی بود که خانم شتر مرغ روی تخم نشسته بود و منتظر بود جوجه اش به دنیا بیاید. یکدفعه باد شدیدی وزید. خانم شتر مرغ که بلند شده بود چند دقیقه قدم بزند، دید که باد شدید لانه اش را با خود برد. خانم شتر مرغ نگران شد؛ زیرا نمی دانست چطوری تخم مرغ خود را گرم نگه دارد. در همان موقع متوجه شد آهو خانم از آن جا رد می شود. از آهو خانم خواهش کرد که مراقب تخم شتر مرغ باشد و روی آن بنشیند و تخم مرغ را گرم نگه دارد تا این که خانم شتر مرغ برای ساختن یک لانه ی جدید دنبال چوب های نازک بگردد. آهو خانم هر چه سعی کرد نتوانست روی تخم شترمرغ بنشیند. آهو خانم پیش آقا فیله رفت و به او گفت که نمی تواند از تخم شتر مرغ مراقبت کند و از او خواست که مراقب تخم باشد تا خانم شتر مرغ برگردد. آقافیله خوش حال شد و رفت پیش تخم شتر مرغ. آقا فیله هم هرکاری کرد موفق نشد روی تخم شتر مرغ بنشیند؛ زیرا فیل سنگین وزن بود و اگر روی تخم می نشست حتماً تخم ها می شکست. آقا فیله به سراغ تیک تیک رفت و به او گفت: «تو یک پرنده ای و این هم تخم پرنده است. پس تو می توانی روی آن بنشینی تا مادرش برگردد.» تیک تیک روی تخم شترمرغ نشست؛ اما تخم شترمرغ خیلی بزرگ تر از تیک تیک بود. بعد از چند دقیقه دوتا میمون بازی گوش پیش تیک تیک آمدند و گفتند که می توانند مراقب تخم شترباشند. بعد از رفتن تیک تیک، آن ها چند تا هندوانه هم آوردند و با تخم شتر مرغ و هندوانه ها توپ بازی کردند. هندوانه ها یکی یکی افتادند و شکستند؛ اما وقتی تخم شتر مرغ در حال افتادن بود یکی از میمون ها، دمش را حلقه کرد و تخم شتر مرغ تو حلقه افتاد و نگذاشت تخم به زمین بیفتد. میمون های بازی گوش تخم شتر مرغ را همان جا رها کردند و پی بازی شان رفتند. تخم شتر مرغ کم کم در حال ترک برداشتن و شکستن بود. ناگهان ماری از لابه لای علف ها بیرون آمد و به دور تخم شتر مرغ حلقه زد.
آهو خانم، آقافیله، تیک تیک و میمون ها کنار برکه در حال آب خوردن بودند که آهو خانم از آقا فیله پرسید: «راستی تخم شتر مرغ را چه کار کردی؟»
آقا فیله گفت: «سپردم به تیک تیک.»
تیک تیک که در حال خوردن آب بود گفت: «من هم آن را سپردم به میمون ها.»
میمون ها گفتند: «ما آن را همان جا رها کردیم.»
همه با نگرانی به سوی تخم شتر مرغ دویدند و دیدند فقط یک مار با شکم بادکرده آن جا هست. آقا فیله عصبانی شد و گفت: «چرا تخم مرغ را خوردی؟» و با خرطومش دم مار را گرفت و مار را به شدت تکان داد و به او گفت: «زودتر تخم شتر مرغ را پس بده.» ناگهان هندوانه ای از دهان مار بیرون افتاد و آقا فیله با دیدن هندوانه تعجب کرد و از مار به علت اشتباهی که کرده بود عذر خواهی کرد.
مار با دمش به لابه لای علف ها اشاره کرد و گفت: «جوجه ای که دنبالش می گردید آن جاست.» حیوانات دیدند موجودی با دو تا پا که روی سر و تنش را هنوز قسمتی از پوست تخم پوشانده بود، در حال راه رفتن است. همه خوش حال شدند و کم کم بقیه ی تخم هم شکست و سر جوجه شتر مرغ هم پیدا شد. در همان موقع مادر جوجه هم با مقدار زیادی چوب خشک از راه رسید و از دیدن جوجه اش که به دنیا آمده بود بسیار خوش حال شد؛ اما جوجه شتر مرغ فکر می کرد آهو خانم، آقافیله، تیک تیک، میمون ها، مارو خانم شتر مرغ همه مادر او هستند.
بازگشت به بالاي صفحه اذهب الى الأسفل
http://www.sungirls2.blogfa.com/
هستی
معاونت کل سایت
معاونت کل سایت
هستی


تعداد پستها : 46
تاریخ عضویت : 2009-11-03
سن : 38

مادرهای من Empty
پستعنوان: رد: مادرهای من   مادرهای من Emptyالأربعاء نوفمبر 04, 2009 4:35 am

مهسااااااااااااا جون عالی بود اخی طفلی جوجه چندتا مامان پیدا کرد الهیییییییییییی
بازگشت به بالاي صفحه اذهب الى الأسفل
http://http/:palmary.blogfa.com
 
مادرهای من
بازگشت به بالاي صفحه 
صفحه 1 از 1

صلاحيات هذا المنتدى:شما نمي توانيد در اين بخش به موضوعها پاسخ دهيد
دوستـــــــــــــــــان قـدیـمــــــی :: انجمن داستان :: داستان های کوتاه-
پرش به: