دوستـــــــــــــــــان قـدیـمــــــی
هل تريد التفاعل مع هذه المساهمة؟ كل ما عليك هو إنشاء حساب جديد ببضع خطوات أو تسجيل الدخول للمتابعة.
دوستـــــــــــــــــان قـدیـمــــــی

خاطره ها ، داستان ها ، شعرها و دل نوشته ها و...
 
الرئيسيةالرئيسية  أحدث الصورأحدث الصور  جستجوجستجو  ثبت نامثبت نام  ورودورود  
ورود
نام كاربر:
كلمه رمز:
ورود اتوماتيك در بازديدهاي بعدي: 
:: كلمه رمز خود را فراموش كرده ايد؟
المواضيع الأخيرة
» با آخر اسم من اسم بنویس !!
عشق تلخ Emptyالإثنين أكتوبر 04, 2010 4:49 pm من طرف هستی

» چگونه در ياهو مسنجر با هك مقابله كنيم؟
عشق تلخ Emptyالسبت أكتوبر 02, 2010 10:52 am من طرف دختر خورشید

» با شروع کار این آموزش موافقید؟
عشق تلخ Emptyالسبت أكتوبر 02, 2010 10:49 am من طرف دختر خورشید

» در این دنیا
عشق تلخ Emptyالسبت أكتوبر 02, 2010 10:45 am من طرف دختر خورشید

» شب شعر دوستان قدیمی
عشق تلخ Emptyالخميس سبتمبر 30, 2010 11:10 am من طرف هستی

» Ƹ̵̡Ӝ̵̨̄Ʒ♥♥ جواب قبلی رو بده از بعدی سوال کن♥♥Ƹ̵̡Ӝ̵̨̄Ʒ
عشق تلخ Emptyالخميس سبتمبر 30, 2010 11:05 am من طرف هستی

» Ƹ̵̡Ӝ̵̨̄Ʒ♥♥ نسبت به قبلی چه حسی داری؟ ♥♥Ƹ̵̡Ӝ̵̨̄Ʒ
عشق تلخ Emptyالخميس سبتمبر 30, 2010 6:49 am من طرف MAHMOOD

» چه کار می کنی؟؟؟؟؟؟؟؟؟
عشق تلخ Emptyالخميس سبتمبر 30, 2010 6:36 am من طرف MAHMOOD

» داستان بنویس ... آیندتو بساز
عشق تلخ Emptyالخميس سبتمبر 30, 2010 6:32 am من طرف MAHMOOD

مايو 2024
الإثنينالثلاثاءالأربعاءالخميسالجمعةالسبتالأحد
  12345
6789101112
13141516171819
20212223242526
2728293031  
اليوميةاليومية
كساني كه Online هستند
در مجموع 2 كاربر Online ميباشد :: 0 كاربر ثبت نام شده، 0 كاربر مخفي و 2 مهمان

هيچ كدام

بيشترين آمار حضور كاربران در سايت برابر 20 و در تاريخ الإثنين يونيو 08, 2020 5:47 am بوده است.
جستجو
 
 

نتائج البحث
 
Rechercher بحث متقدم

 

 عشق تلخ

اذهب الى الأسفل 
نويسندهپيام
erf@n

erf@n


تعداد پستها : 19
تاریخ عضویت : 2009-11-13

عشق تلخ Empty
پستعنوان: عشق تلخ   عشق تلخ Emptyالإثنين نوفمبر 16, 2009 6:00 am



شب عروسیه، آخره شبه ، خیلی سر و صدا هست. میگن عروس رفته تو اتاق لباسهاشو عوض کنه هر چی منتظر شدن برنگشته، در را هم قفل کرده. داماد سروسیمه پشت در راه میره داره از نگرانی و ناراحتی دیوونه می شه. مامان بابای دختره پشت در داد میزنند: مریم ، دخترم ، در را باز کن. مریم جان سالمی ؟؟؟ آخرش داماد طاقت نمیاره با هر مصیبتی شده در رو می شکنه میرند تو. مریم ناز مامان بابا مثل یه عروسک زیبا کف اتاق خوابیده. لباس قشنگ عروسیش با خون یکی شده ، ولی رو لباش لبخنده! همه مات و مبهوت دارند به این صحنه نگاه می کنند. کنار دست مریم یه کاغذ هست، یه کاغذی که با خون یکی شده. بابای مریم میره جلو هنوزم چیزی را که میبینه باور نمی کنه، با دستایی لرزان کاغذ را بر میداره، بازش می کنه و می خونه :



سلام عزیزم. دارم برات نامه می نویسم. آخرین نامه ی زندگیمو. آخه اینجا آخر خط زندگیمه. کاش منو تو لباس عروسی می دیدی. مگه نه اینکه همیشه آرزوت همین بود؟! علی جان دارم میرم. دارم میرم که بدونی تا آخرش رو حرفام ایستادم. می بینی علی بازم تونستم باهات حرف بزنم. دیدی بهت گفتم باز هم با هم حرف می زنیم. ولی کاش منم حرفای تو را می شنیدم. دارم میرم چون قسم خوردم ، تو هم خوردی، یادته؟! گفتم یا تو یا مرگ، تو هم گفتی ، یادته؟! علی تو اینجا نیستی، من تو لباس عروسم ولی تو کجایی؟! داماد قلبم تویی، چرا کنارم نمیای؟! کاش بودی می دیدی مریمت چطوری داره لباس عروسیشو با خون رگش رنگ می کنه. کاش بودی و می دیدی مریمت تا آخرش رو حرفاش موند. علی مریمت داره میره که بهت ثابت کنه دوستت داشت. حالا که چشمام دارند سیاهی میرند، حالا که همه بدنم داره می لرزه ، همه زندگیم مثل یه سریال از جلوی چشمام میگذره. روزی که نگاهم تو نگاهت گره خورد، یادته؟! روزی که دلامون لرزید، یادته؟! روزای خوب عاشقیمون، یادته؟! نقشه های آیندمون، یادته؟! علی من یادمه، یادمه چطور بزرگترهامون، همونهایی که همه زندگیشون بودیم پا روی قلب هردومون گذاشتند. یادمه روزی که بابات از خونه پرتت کرد بیرون که اگه دوستش داری تنها برو سراغش. یادمه روزی که بابام خوابوند زیر گوشت که دیگه حق نداری اسمشو بیاری. یادته اون روز چقدر گریه کردم، تو اشکامو پاک کردی و گفتی گریه می کنی چشمات قشنگتر می شه! می گفتی که من بخندم. علی حالا بیا ببین چشمام به اندازه کافی قشنگ شده یا بازم گریه کنم. هنوز یادمه روزی که بابات فرستادت شهر غریب که چشمات تو چشمای من نیافته ولی نمی دونست عشق تو ، تو قلب منه نه تو چشمام. روزی که بابام ما را از شهر و دیار آواره کرد چون من دل به عشقی داده بودم که دستاش خالی بود که واسه آینده ام پول نداشت ولی نمی دونست آرزوهای من تو نگاه تو بود نه تو دستات. دارم به قولم عمل می کنم. هنوزم رو حرفم هستم یا تو یا مرگ. پامو از این اتاق بزارم بیرون دیگه مال تو نیستم دیگه تو را ندارم. نمی تونم ببینم بجای دستای گرم تو ، دستای یخ زده ی غریبه ایی تو دستام باشه. همین جا تمومش می کنم. واسه مردن دیگه از بابام اجازه نمی خوام. وای علی کاش بودی می دیدی رنگ قرمز خون با رنگ سفید لباس عروس چقدر بهم میان! عزیزم دیگه نای نوشتن ندارم. دلم برات خیلی تنگ شده. می خوام ببینمت. دستم می لرزه. طرح چشمات پیشه رومه. دستمو بگیر. منم باهات میام ....


پدر مریم نامه تو دستشه ، کمرش شکست ، بالای سر جنازه ی دختر قشنگش ایستاده و گریه می کنه. سرشو بر گردوند که به جمعیت بهت زده و داغدار پشت سرش بگه چه خاکی تو سرش شده که توی چهار چوب در یه قامت آشنا می بینه. آره پدر علی بود، اونم یه نامه تو دستشه، چشماش قرمزه، صورتش با اشک یکی شده بود. نگاه دو تا پدر تو هم گره خورد نگاهی که خیلی حرفها توش بود. هر دو سکوت کردند و بهم نگاه کردند سکوتی که فریاد دردهاشون بود. پدر علی هم اومده بود نامه ی پسرشو برسونه بدست مریم اومده بود که بگه پسرش به قولش عمل کرده ولی دیر رسیده بود. حالا همه چیز تمام شده بود و کتاب عشق علی و مریم بسته شده. حالا دیگه دو تا قلب نادم و پشیمون دو پدر مونده و اشکای سرد دو مادر و یه دل داغ دیده از یه داماد نگون بخت! مابقی هر چی مونده گذر زمانه و آینده و باز هم اشتباهاتی که فرصتی واسه جبران پیدا نمی کنند
بازگشت به بالاي صفحه اذهب الى الأسفل
http://www.shzboy.blogfa.com
 
عشق تلخ
بازگشت به بالاي صفحه 
صفحه 1 از 1

صلاحيات هذا المنتدى:شما نمي توانيد در اين بخش به موضوعها پاسخ دهيد
دوستـــــــــــــــــان قـدیـمــــــی :: انجمن داستان :: داستان های عاشقانه-
پرش به: